۱۰ خرداد ۱۳۸۹

مستراحي به وسعت يک سرزمين


بسيار دور از هم قد کشيده ايم . هر يک بر فراز صخره اي بلند و دره اي عميق ميان مان که با هيچ خاکستري پر نخواهد شد . جدايمان کردند . از روز اول مهر . با پوشش هاي متفاوت . مانتو و مقنعه و چادر تيره بر من پوشاندند و تو را با لباس فرم و کله اي تراشيده به ساختماني ديگر فرستادند . من رابه مدرسه ي دخترانه و تو را پسرانه . دانشگاه هم که رفتيم جدايمان کردند . با رديف هاي دور از هم . نيمکت هاي خانم ها و آقايان . با درها و راهرو ها و ورودي ها و خروجي هاي خواهران و برادران .

جدايمان کردند و ما بسيار دور از هم قد کشيديم . در اتوبوس با ميله ها و در حرم و امامزاده با نرده ها و در دريا و ساحل با پارچه هاي برزنتي.

آنقدر دور و غريب از هم بزرگ شديم تا تو شدي راز درک ناشدني اي براي من و من شدم عقده ي جنسي سرکوب شده اي براي تو .تا هر جا که ديگر نتوانستند جدايمان کنند، در تاکسي و خيابان ، از زور بيماري و عقده هاي جنسي خود را به من بمالي و برهنگي ساق پايم حالي به حالي ات کند و نگاه حريص ات مانتو ام را بدرد .

جدا و بسيار دور از هم قد کشيديم انقدر که تا پايين تنه هايمان معذب مان کرد خيال کرديم عاشق شده ايم و چون عاشق هستيم بايد ازدواج کنيم و بعد هم با هزاران عقده ي بيدار و خفته به زير يک سقف رفتيم .

بسيار دور از هم قد کشيديم . انقدر که ديگر نگاه مان نيز يکديگر را خوب و درست نديد و نگاه هاي انساني جاي خود را به نگاه جنسيتي دادند درهمه جا . در محل کار ، در محافل فرهنگي و علمي و حتي جلسات سياسي .

و من بايد تقاص همه ي اين فاصله ها را بپردازم . تقاص دوري از تو و بر صخره اي ديگر قدکشيدن را . تقاص تو را نديدن و نشناختن را . بايد که تنم بلرزد وقتي هوا تاريک مي شود و من تنها در خيابانم . وقتي دنبال کار مي گردم . وقتي تاکسي سوار مي شوم .

اينجا يک مستراح عمومي است به وسعت يک کشور . وطن پرستان عزيز . بهتان بر نخورد . آخر سالياني است که در همه جاي دنيا فقط مستراح ها را زنانه و مردانه کرده اند.
(نوشته دیگران)